امروز یه حس غریبی پیدا کرده ام..
احساس میکنم که یه قدم از من فاصله پیدا کرده ای...
خدایا من طاقت این امتحان بزرگ را ندارم..
نمیدونم انتظارم کی به پایان خواهد رسید ...
نمیدونم همان کسی هستی که در آرزویش بودم یا نه؟؟
نمیدانم چگونه بهت نزدیک شوم..
نمیدونم چگونه وجودم را برات بیان کنم..
از خدا می خواهم که لحظه ای به من هم فکر کنی.. 
شاید فراموشم کرده ای اما من چگونه می تونم فراموشت کنم..
درحالی که هیچ چیزی ازت برام اشکار نیست...
در حالی که هرازان سوال تو ذهنم مرا دیوانه کرده..
فقط صبر میکنم چرا خدا با صابران است..
صبر میکنم تا شاید روزی از دیدنم خاطراتم را به یاد بیاوری...
بیاد بیاوری و بدونی که در انتظارت چه ها که نکشیدم...
نمیدونم در کجای این جهان قرار گرفته ام فقط اینو میدونم که در انتظار دیدنت نشسته ام...
نشسته ام تا شاید روزی برگردی ..
حس واقعی مرا نسبت به خودت درک کنی..
خدایا خودت بهتر از هر کس میدونی که چه آرزوهایی تو دلم براش دارم...
نظرات شما عزیزان:
|